در حالیکه موانع ساختاری و ذهنی همچنان پابرجاست، اما با اتخاذ سیاستهای مرحلهای و تقویت ادراکات مثبت، احتمال دستیابی به توافقات محدود، امری دور از دسترس نخواهد بود؛ ولی تحقق یک «توافق جامع»، در این مدت کوتاه و با توجه به چند دهه خصومت دو کشور، سخت بنظر می رسد.
تحلیلهای آکادمیک و بررسی روند چالش های بین المللی، موضوعی است که می تواند زوایای پنهان آنها را بیشتر آشکار و موجب فهم و درک بهترشان گردد. در همین رابطه، مذاکرات متعدد جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا، طی چند دهه گذشته و در موضوعات مختلف منطقه ای و پرونده هسته ای ایران، موضوعی است که، سالها در کانون توجه سیاستگذاران، رسانهها، محافل علمی و افکار عمومی قرار دارد.
لذا این نوشتار، با رویکردی نظری و تحلیلی، سه جریان مهم فکری در روابط بینالملل یعنی رئالیسم، لیبرالیسم و برساخت گرایی را بهعنوان چارچوب هایی برای تحلیل ابعاد مختلف مذاکرات هستهای و سیاسی ایران و آمریکا به کار گرفته شده است.
در بخش نخست، رویکرد «رئالیستی» مورد توجه قرار گرفته است؛ جریانی که سیاست بینالملل را صحنهای از رقابت قدرت و بقا میداند. در این چارچوب، اقدامات ایران مانند توسعه برنامه هستهای و تقویت توان دفاعی، تلاشی برای ایجاد بازدارندگی و ارتقاء جایگاه منطقهای تلقی میشود. در مقابل، ایالات متحده با اعمال تحریمها و فشارهای دیپلماتیک، به دنبال حفظ نظم مورد نظر خود در منطقه است. به گفته نویسنده، مذاکره در چنین فضایی، تنها زمانی رخ میدهد که هزینههای تداوم تنش برای طرفین بالا رود و توازن قدرت برقرار شود.
در ادامه، تحلیل به نظریه «لیبرالیسم» میپردازد؛ نظریهای که برخلاف رئالیسم، بر نقش نهادهای بینالمللی، منافع مشترک و شفافیت اطلاعاتی تأکید دارد. از این منظر، برجام نمونهای موفق از همکاری میاندولتی بر مبنای اعتماد و مکانیزمهای نظارتی بود. آژانس بینالمللی انرژی اتمی، به عنوان یک نهاد بیطرف، نقش کلیدی در اعتمادسازی میان طرفین ایفا کرد. به اعتقاد نویسنده، بازگشت به چنین توافقی، نیازمند بازسازی سازوکارهای شفافیت، کاهش تحریمها و فراهمسازی بسترهای دیپلماتیک است.
اما در تحلیل نهایی، به رویکرد «سازه انگاری» (برساخت گرایی) اشاره میشود. این دیدگاه بر این نکته تأکید دارد که رفتار کشورها، تنها تابع منافع مادی نیست، بلکه هویت، ایدئولوژی و ادراکات فرهنگی نیز در سیاست خارجی تأثیرگذارند. بهطور خاص، خصومت تاریخی و گفتمان «دشمنمحور» که در دو سوی روابط ایران و آمریکا طی دهههای گذشته نهادینه شده، یکی از اصلیترین موانع پیشرفت مذاکرات بوده است. با این حال، تجربه دوران ریاست جمهوری اوباما و روحانی، نشان داد که تغییر در روایتها میتواند فضا را برای دیپلماسی فراهم کند.
با این حال، در جمعبندی نهایی،می توان بر این نکته تأکید کرد که تلفیق سه نظریه فوق، درک جامعتری از ماهیت پیچیده مذاکرات ایران و آمریکا ارائه میدهد. در حالیکه موانع ساختاری و ذهنی همچنان پابرجاست، اما با اتخاذ سیاستهای مرحلهای و تقویت ادراکات مثبت، احتمال دستیابی به توافقی محدود، امری دور از دسترس نخواهد بود؛ ولی تحقق یک «توافق جامع»، در این مدت کوتاه و با توجه به چند دهه خصومت دو کشور، سخت بنظر می رسد.
این نوشتار، بیان کننده آن است که، تنها با نگاهی چندوجهی، میتوان از سطح تحلیلهای روزمره عبور کرد و تصویر روشنتری از سیاست بینالملل و چالش های پیش روی روابط کشورها با یکدیگر، به تصویر کشید.
انتهای پیام