علت این كه عدهاي قدرت تحمل و دوست داشتن مردم را ندارند، نه بدان علت است بدذاتاند؛ بلكه چون يك ايده غلطي دارند، آن ایده غلط اين است كه حق واضح است و هر كسي كه مخالف با این باشد را نمی توان دوست داشت.
سیاست شرق _ مصطفی ملکیان؛
اينكه ما نمی توانيم آدمها را دوست بداريم به دليل اين است كه به آشكارگی حقيقت قائل هستيم و می گوييم كه حقيقت بسيار آشكار است و آن حقيقتِ آشكار هم پيش ماست و هر كس كه به اين حقيقت آشكاری كه پيش ماست، معتقد نيست اين مقابل حكم عقل است. خوب آدم با آن فرد نميتواند دوستي كند، رابطه داشته باشد.
اما اگر كسي بگويد آشكارگی حقيقت، يك چيز غلطي است و حقيقت آنقدر آشكار نيست و اين معنايش اين است كه هم من در تاريكيها در حال قدمزدن هستم و هم رفيقم كه مخالف من است در تاريكي قدم ميزند. اينكه مولانا ميگويد: ما كه كورانه عصاها ميزنيم / لاجرم قنديلها را بشكنيم
يعني همه ما داريم قنديل می شكنيم. نگوييد كه ما قنديل نميشكنيم و هر قنديلي در عالم است را بقيه شكستهاند؛ نه آقا، همه ما در تاريكی عصا ميزنيم. من بارها و بارها گفتهام كه علت اين كه عدهاي قدرت تحمل و دوست داشتن مردم را ندارند، نه بدان علت است بدذاتاند؛ بلكه چون يك ايده غلطي دارند، آن ايده غلط اين است كه حق واضح است و هر كسي كه مخالف با اين باشد را نمی توان دوست داشت. براي همين هميشه طلبكارانه، هميشه از موضع بالا، هميشه با خشونت و هميشه با بگير و ببند و زدن و بردن رفتار ميكند.
ولی اگر گفتند كه آقا عالم تفسيرهاي عديده برمی دارد. يك نسخه آن است كه به تعبير اميرالمؤمنين(ع) «حَمّال ذووجوه» است، يك تفسير را ما داريم، يك تفسير را بودايی ها دارند، يك تفسير را وهابی دارد، يك تفسير را سنی دارد و …، خب می توانند با همه يك زندگي با مدارا و با شفقت و با عشق و محبت داشته باشند. باور كنيد اگر شما معتقد باشيد كه حق پيش شماست، نمی توانيد اكثر انسانها را دوست داشته باشيد و اين توان را از خودتان می گيريد. اما اگر بگوييد كه همه ما آدمهایی هستيم كه در تاريكي قدم ميزنيم، گاهي جاها به حق می رسيم، گاهی جاها به حق نمی رسيم، بعضی جاها درست می رويم و بعضی جاها درست نمی رويم، گاهی جاها به كسی تنه می زنيم، آن وقت همه می توانيم به همديگر محبت و شفقت داشته باشيم.
من واقعاً و جداً اعتقادم بر اين است كه اكثر خشونتهاي موجود به خاطر يك تز غلط است و خدا شاهد است اين تز منشأ قرآني و روايي ندارد و آن اين است كه حق، واضحِ واضح است و همانی است كه ما داريم، پس هر كسي كه با اين مخالفت كرد، محارب حكم عقل است و نميتوان با او آشتي كرد. چون با يك چيز واضح مخالفت ميكند. اين به مصلحت و حق هم نيست، به دليل اينكه در مقام نظر هم مشكل دارد.
چون يكی از بزرگترين گزارههای شما كه خدا وجود دارد را در نظر بگيريد، كجاست حكم عقل واضح كه می گويد خدا وجود دارد؟ اما اينكه تا گفتيم كجاست حكم عقل واضح كه خدا وجود دارد، معنايش اين نيست كه خدا وجود ندارد. نه، بايد معتقد باشيم كه ما عاشق خدا شديم، دليل هم ندارد. يك سری آدمهایی هم هستند كه عاشق يك خدای ديگری شدهاند، يك سری هم عشق هيچ خدایی در دلشان نيست. نه اينكه ما استدلال داريم و بقيه بدون استدلال هستند.
منبع:کانال تلگرامی استاد ملکیان؛ درس گفتار معرفت شناسی باور دینی
انتهای پیام