اگر سیاست شما مبتنی بر ایدئولوژی و ایده های دشمن باشد; هیچ همگرایی وجود ندارد، بلکه یک تضاد دائمی است، اما اگر واقعیت، استراتژی و ژئوپلیتیک را ارائه کنید، بحث در مورد رقابت یا همگرایی منافع خواهد بود.
سیاست شرق _ هشام جعفر (روزنامه نگار و محقق مصری)
نسل ما ( نسل دهه هشتاد قرن گذشته ) را می توان نسل تحولات بزرگ در سطح ملی، منطقه ای و در نظام بین المللی دانست و آنچه ما را در این مقوله نگران می کند دگرگونی های نظام بین الملل است.
من در اوایل دهه هشتاد قرن گذشته به دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی (دانشگاه قاهره) پیوستم تا دوقطبی را که به تدریج بعد از جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ متبلور شد، مطالعه کنم. به محض اینکه در اواخر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آگاهی ما شروع به شکل گیری کرد، متعجب شدیم. در دوران بعد، شاهد نظام تک قطبی، تحت سلطه آمریکا بودیم که در آن «خاورمیانه بزرگ» – یعنی جهان اسلام – اولویت اول را برای منافع خود به ویژه پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به دست آورد و برجسته ترین عنوان این دوره «جنگ علیه تروریسم» بود که به عنوان یک توصیف جهانی در نظر گرفته شد.
این دوران با همه ویژگی هایش، هنوز آثار نهایی خود را نشان نداده است. هنوز در مرحله شکل گیری است و همانطور که کارشناسان روابط بین الملل می گویند: «خطرناک ترین لحظه در یک مدل سیاست خارجی خاص، شروع آن است»، زیرا خطوط قرمز مشخص نیست و هر یک از طرفین انگیزه ها و مقاصد و توانایی های دیگری را، درک نمی کنند. سخت ترین لحظه در این مدل، تولد و پیدایش آن است، چون در ابتدا و در بدو تولد قوانین ناشناخته می مانند، اتحادها آزمایش نشده اند و امکان پیش بینی وجود ندارد. این جایی است که ما اکنون هستیم. اما محل تهاجم روسیه به اوکراین در این دگرگونی کجاست؟
اجازه دهید در این مقاله به یک ویژگی خاص این دگرگونی بپردازیم، یعنی اینکه چگونه ایدئولوژی/ارزش ها در این دگرگونی برانگیخته و به کار گرفته می شوند.
در پرتو آمیزهای قوی از سیاست قدرت، استراتژیک و ژئوپلیتیک، و مراد از ایدئولوژیها در اینجا، نه تنها مقولههای فکری، بلکه اعمال، نهادها، مدلها، نمادها و مفاهیمی هستند که استفاده میشوند. آیا برای روسیه عجیب نیست که برخلاف استفاده غرب از مفهوم تروریسم برای توصیف رفتار روسیه، درباره پاکسازی اوکراین از “نئونازی ها” صحبت کند؟ گویی رویارویی دو طرف با پوتین در زمان جنگ جهانی دوم متوقف شد و با ایالات متحده و غرب به دلیل حمله به اوکراین به عنوان امتداد دوران «جنگ علیه تروربسم» که در آن ساختارها، نهادها ، سیاست ها و شیوه هایی ساخته شد، که تغییر آنها دشوار است، اگر پس از آن، تعریف مجددی از آنچه در آن گنجانده شده است اعمال شود و حذف شود (اصطلاح «تروریسم» را در نظر بگیرید که اکنون برای راست افراطی در غرب و رویههای پوتین به کار میرود).
من برای مدت طولانی، پس از درگیری روسیه – در چند روز پس از حمله به اوکراین – به وضعیت مردمی در غرب و همچنین پوپولیسمی که فراتر از تحریم سیاستمداران است و به نمادهای فرهنگی مانند موسیقی، ادبیات، ودکا و غیره که در آن دانشگاه ها و موزه ها شرکت می کنند، علاوه بر بخش خصوصی، جامعه مدنی و بخش های مردمی آماده داوطلبی نظامی هستند، در شرایطی بی سابقه، حتی سوئیس – کشوری بی طرف – بی طرفی خود را کنار می گذارد،گسترش می یابد، متوقف شدم.
علیرغم شوک های عمیق ناشی از انفجار برج های دوقلو در ایالات متحده، گفتمان رسمی به سرعت متوجه شد که به نفع آن است که بین مسلمانان و تروریست ها، اسلام و لفاظی های خشونت آمیز افراط گرایی تمایز قائل شود، در حالی که ما این تمایز را بین پوتین و مردم روسیه نمی یابیم، و نه بین عقیده توسعه طلبانه ناسیونالیستی او یا جستجوی شکوهی قدیمی که زمان آن به پایان رسیده است و سهم فرهنگی و هنری روسیه که جهان همیشه از آن برخوردار است.
این وضعیت نوظهور، سزاوار یک مکث طولانی ویژه در مقابل آن، با توجه به آمیختگی آن با رویه های نژادپرستانه افسارگسیخته است، زیرا منعکس کننده یک تغییر ریشه دار در روحیه عمومی غربی است که در آینده، ساختاری سیستماتیک را به دنبال خواهد داشت، خشونتی که نمی توان با آن مقابله کرد. به خصوص که توانایی یادآوری سریع را دارد و در اینجا می توان به اتفاقاتی که برای چینی ها با شیوع بیماری همه گیر کرونا افتاد و آنچه در فرانسه در مورد خشونت فرهنگی و ارزشی علیه «آقایان» که به آن پایبند نیستند اشاره کرد، که ارزش های جمهوری این وضعیت از آنجا تشدید نمود. این امر در لحظهای اتفاق میافتد که ساختار قدرت نظام بینالملل از نظر تغییر قدرت، وزن و سیاست تغییر میکند و این بدان معناست که زمینه خطا، سوء تفاهم و اشتباه محاسباتی وجود دارد.
در دوران جنگ سرد، مرزهای درگیری مشخص بود و سقفهای آن با دقت ترسیم و بازدارندگی متقابل روشنتر شد. در مورد کمونیسم، ما با مدلی مبتنی بر مداخله دولت، نظام تک حزبی و تمرکز بر حقوق اقتصادی و اجتماعی روبرو هستیم، در مقابل نظام سرمایه داری مبتنی بر مداخله محدود دولت، کثرت گرایی حزبی و فردی است. آزادی های سیاسی به گفته فرید زکریا ، در دوره هژمونی آمریکا – که حدود ۳ دهه طول کشید – و دوره سپتامبر را نیز شامل می شود، زمانی که ایالات متحده هیچ محدودیتی برای قدرت خود احساس نمی کرد.
ما وارد دورانی شدهایم که در آن هیچ مناقشهای بر سر هژمونی ایالات متحده از نظر سیاسی و نظامی وجود نداشت، حتی در قلمرو ایدهها نیز «پایان تاریخ» وجود داشت (مقاله فوکویاما که در آن مدل، لیبرالیسم پیروز اعلام شد). در این مدت شاهد یک ایده هم بودیم”برخورد تمدن ها” هانتینگتون، اوج وسواس غرب نسبت به اسلام بود، اما این یک وسواس فرهنگی و فکری نیست. این با یک مداخله نظامی دو دهه ای که در آن بیش از 800 هزار نفر کشته شدند، آمیخته شد و حدود ۶ و نیم تریلیون دلار هزینه داشت. با این حال، مهمترین چیز در آنچه که ما با آن سروکار داریم این است که، این دوره شاهد استفاده از موضوع دموکراسی و اشاعه الگوی لیبرالی به عنوان یک اندیشه توسعه طلبانه بود که باید با آن، الگوی خود را از جهان الگوبرداری کنیم. حمله به عراق و افغانستان قبل از این دو الگو، نشاندهنده اوج این دوره بود و به واسطه آنها دوران ناکامی غرب در ساختن ملت از طریق فتوحات نظامی به پایان رسید.
۳ تصویر فوری را در بنیان ایدئولوژیک جایی که در آن قرار داریم نشان می دهد:
برخی از جنبههای رقابت چین و آمریکا ماهیت مادی خواهد داشت، زیرا هر کشوری به دنبال توسعه قابلیتهای برتر هوش مصنوعی، فناوری انرژی سبز و محصولات زیستپزشکی، همراه با قابلیتهای نظامی پیشرفتهتر است. اما بسیاری از رقابت ها نیز هنجاری خواهد بود و هر کشوری به دنبال دفاع و تقویت قواعد یا هنجارهایی است که معتقد است نظم جهانی باید بر اساس آنها باشد.
نظم جهانی ترجیحی چین اساساً نظمی «وستفالین» است، یعنی بر حاکمیت ارضی و عدم مداخله تأکید میکند، جهانی را در بر میگیرد که در آن نظامهای سیاسی مختلف وجود دارد، و نیازهای گروهی (مفروض) تبعیضآمیز – مانند امنیت اقتصادی – به قیمت تمام شده است. حقوق یا آزادی های فردی همانطور که جسیکا چن وایس، دانشمند علوم سیاسی اخیراً بیان کرده است، چین به دنبال نظم جهانی “استبداد ایمن” است، جایی که ادعاهای جهانشمول در مورد حقوق فردی اقتدار حزب کمونیست چین را به خطر نمی اندازد یا باعث انتقاد از سیاست های داخلی آن نمی شود.
رویه چینی نیز مبتنی بر جداسازی توسعه از ماهیت نظام سیاسی است. که در آن چین به دنبال ارائه کمک های توسعه بدون نیاز به اصلاحات داخلی است (همانطور که برنامه های کمک های ایالات متحده و غرب به طور کلی انجام می دهند)، این فرمول به ویژه در بسیاری از کشورها به خصوص غیر دموکراتیک جذاب است.
پوتین ارزش های روسیه را بگونه ای ساخت که ذهن استراتژیک آن را تثبیت می کند و این ذهن یکی از مهم ترین مشکلات غرب بود. استراتژی امنیت ملی فدراسیون روسیه که در سال ۲۰۲۱ توسط رئیس جمهور روسیه تصویب شد، به عنوان سندی که موضوع ارزش های معنوی و اخلاقی سنتی این کشور را تشدید کرد، در تاریخ گنجانده شده است، درست است که ارزش ها در سلف آن – استراتژی ۲۰۱۵ – اما استراتژی ۲۰۲۱ با زبان جدیدی مشخص شد که منبع تهدید ارزش های روسیه را “بیگانگی” عنوان نمود.
بر اساس این سند، ارزشهای روسیه توسط ایالات متحده، متحدانش، شرکتهای چند ملیتی و همچنین سازمانهای غیرانتفاعی، غیردولتی، مذهبی، افراطی و تروریستی خارجی مورد حمله قرار گرفته است. در این سند آمده است که اگر تروریسم و افراط گرایی – به هر طریقی – از اندیشه “غربی” جدا می شدند، اکنون تهدیدی از سوی همان رژیم محسوب می شوند. گذار رویارویی با غرب به قلمرو ارزش ها مرحله جدیدی در تفکر استراتژیک روسیه است که پیش از این بیشتر از منظر مقوله های مادی (دفاع و اقتصاد) به چنین رویارویی نگاه می شد، اما اکنون به وضوح به سمت و سویی سطح ایدئولوژیک رفته است. چرا این انتقال اتفاق افتاد؟ روسیه در مدل جدید با چه مشکلاتی مواجه خواهد شد؟ نقاط قوت و ضعف این رویکرد چیست؟ سوالاتی که ارزش پیگیری دارند.
حاوی نکات زیادی است که مهمترین آنها عبارتند از:
در پایان می گوییم: اگر سیاست شما مبتنی بر ایدئولوژی و ایده های دشمن باشد; هیچ همگرایی وجود ندارد، بلکه یک تضاد دائمی است، اما اگر واقعیت، استراتژی و ژئوپلیتیک را ارائه کنید، بحث در مورد رقابت یا همگرایی منافع خواهد بود.
منبع:الجزیره
انتهای پیام